معجزه دنیا
عشقراهبی از هیاکو جو پرسید معجزه اسانترین حادثه دنیا کدام است؟هیاکو جو گفت :این است که من اینجا تنهای تنها نشسته ام
View Articleدر دام زندگی!
روزی با پرهای شبیه پروانه بر دشت سیاه گلها پرواز می کردم گرچه زیبائی پر های پروانه را نداشتم اما پرواز را از زندگی آموخته بودم در بین راه با سخره ها ، درختان پیر ، گاهی هم عقرب های زندگی هم صحبت بودم!...
View Articleاقامت در خانه عشق (قسمت اول)
مردی وارد هتل شد چمدانی در دست داشت ، آستین لباسش آبی بود اما کتش هم رنگ شلوارش بود مسئول مالی هتل خانمی بود نسبتا لاغر ، عینکی به چشم داشت که قاب عینک با رنگ صورتش جور در نمی آمد . مردی دیگر آمد و...
View Articleاقامت در خانه عشق (قسمت دوم)
راه روی هتل مارپیچ بود و برخلاف اسناسنور که نیمی از راه را در آرامش امدم به سختی اتاق را پیدا کردم جلوی درب اتاق ایستادم و سعی کردم کارت اتاق را به این دستگاه بکشم چندباری اینکارو کردم اما گویا کارت...
View Articleاقامت در خانه عشق ( قسمت سوم)
نیمکت پارک ملت در روز پائیز ، بارانی بود اون موقع من فقط ۱۸ سال سن داشتم از گذشته پوچ و ملال آورم چیزی به خاطر نمی آوردم به خودم قول داده بودم که گذشته را با پاکن بنویسم سال های بی واسطه گذشته بودن و...
View Articleزندگی ساده است
زندگی ساده است ساده مثل رانندگی در نیو مکزیکو با جیپ کرایه ای،کنار دختری که آنقدر خوشگل است که هر وقت نگاهش می کنم ازسر تا پا مور مورم می شود. یک عالم برف بارید و مثل ساعت شنی همه جاده هائی که باید رد...
View Articleاقامت در خانه عشق ( قسمت چهارم)
از خواب بیدار شدم سرم سرخ شد بعد خیس بعدم لامپ از جا درآمد بیدار شدم ، اه من با کت شلوار نخوابیده بودم ! او...! آره خوابیده بودم سریع به سمت لابلی هتل دویدم قالیچه جاودلنه ایرانی که معلوم نبود برای...
View Articleاقامت در خانه عشق ( قسمت پنجم)
چشمانم را باز کردم هنوز روی همان مبل خوابم برده بود و دخترک در حال دیدن تابلو میکلانژ بود خوابهای عجیبی دیدم می دانم شما حتما خواندید ولی فقط چند دقیقه ای میهمان این خواب های من بودید من سالهاست با این...
View Articleاقامت در خانه عشق ( قسمت ششم)
باید با هم صادق باشیم هیچی جز صادق بودن ادم هارو به هم وصل نمی کنه راستش من دیگه پیر شدم زندگیمو کردم واسه همین سیگار برگ رو می کشم و رو صندلی چرخ دار تاب می خورم نگاه نکنید به موهای سر سیاهم این همه...
View Articleاقامت در خانه عشق ( قسمت هفتم)
هوای این اتاق خیلی سرده ولی انقدر سردم نیست که بخواهم پیراهن تنم کنم ! می بینید نوشتن کلمات به شکل ادبی درست مثل این می مونه که لباس تن یه آدمی کنید که بخواد تو سرما بمیره! اصلا دوست ندارم به شکلی...
View Articleاقامت در خانه عشق (قسمت هشتم)
دیگه ماری جوانا هم جواب نمیده درست مثل کوکائین واسه همین ویسکی می خورم اما موقع داستان نوشتن موزیک گوش میدم . من تقریبا نیمی از زندگیمو خیره بودم به پرچم ایران هیچ وقت یه پرچم ثابت نداشتیم همش در حال...
View Articleکتاب او تنها نیست
یک سال پیش قصد داشتم کتابی تحت عنوان او تنها نیست که شامل هفت داستان کوتاه بود به چاپ برسانم تا سه ماه پیش هم قصدم همین بود اما شرایط کشور و سانسور جملات تنها چیزیست که توانائی پذیرشش را نداشتم .اما با...
View Articleواقعیت معکوس
آنچه که امروز واقعیت می نامیمش روزی توهم فردی بود که متوهم می نامیدیمش.واقعیت معکوس91/1/1بهزاد منفردمقدمهکلماتی که در این کتاب کنار هم چیده شده و بعد هم تبدیل به جملاتی که با هر ورق زدن صفحه از تفکرات...
View Articleوقتی نمونده
زمان گذشتو دیدم صدتا خورشید و بعد شب شدم یه یکی که از هرچی دوست داره گذشته و شده یه خیال تو خالی . راستشو بخوای اصلا خوب نیستم اگه زندگی آلان خوبه من لیاقت خوبی و ندارم و دیگه نیستم .بهزاد منفرد
View Article
More Pages to Explore .....